اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !
هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن !
بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید
چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند
تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی
تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
و گرنه از دگران کم نداشتی چیزی
فاضل نظری
دیگر اشعار : فاضل نظری
نویسنده : علیرضا بابایی